لیــــــــــــانای منلیــــــــــــانای من، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

بانوی زیـبـــــــــــــــا

خاطرات زایمان

1392/8/28 8:17
نویسنده : مامان
312 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخملیه نازم

دخترم اومدم برات از اون لحظه ای بگم که بدنیا اومدی

قشنگترین لحظه

قشنگ ترین حس

قشنگترین درد

همشون زمانی بود که تو عزیز دلم پا بدنیای ما گذاشتی عزیزم

شب قبل از زایمان من با بابایی رفته بودیم جشن پسر عموی من یعنی 15 مهر 92

خیلی دوست داشتم اون روز بدنیا میومدی اما قسمت نشد .......

شبو نمیدونم چجوری خوابیدم یا شایدم نخوابیدم

صبح از ساعت5 دیگه پاشدم اینور بدو اونور بدو تا ساعت بشه7ونیم اما زمان نمیگذشت عزیزم

خلاصه صبحونه رو خوردیم با بابایی و قبل رفتنم با اون شکم چند تا عکس انداختیم و راه افتادیمنیشخندنیشخند

ساعت7 بیمارستان بودیم اما پرسنل پذیرش  7و 30میومدن انتظار تا ساعت یه ربع ب هشت وخلاصه

رفتم بالا لباسامو عوض کردم و کارای اولیه رو انجام دادم بهم گفتن دکترت 9 میاد اما این خانوم دکترم

انگار با من لج کرده بود چون یه ربع به دهههههههههه اومدههههههههههههههههههههههههههههه بودنگران

نشتم تو سالن اتاق عمل از استرس داشتم دیووونه میشدم یهووو ته دلم خالی شد و اشکام سرازیر که

چرا همه تعلل میکنن برا اینکه تو بدنیا بیای

ساعت ده نیم منو بردن تو اتاق عمل

از اتاق عمل اصلا خوشم نمیاد سردددددددددددددد بود

همه جاش با پارچه های سبز

ترس برم داشت

ماسک بیهوشیو که گذاشتن ب سه شماره نکشید که بیهوش شدم و دیگرررررررررررررررر هیچ

دختر نازم لیانا خانوم من ساعت 10:45باقد48سانتیمتر و دور سر 34 سانت بدنیا اومدی

وقتی که از سالن اتاق عمل منو میبردن به بخش به هوش اومدم

با سه تا حس متفاوت گیجی شدید لرز شدید و درد شدید عاشق همین لحظم  ودلم میخواست بارها

بارها تکرار بشه فقط همین قسمتش خیال باطل

با این گیجیم فقط یادم میاد از تو پرسیدم که بچم سالمه؟؟؟؟؟

 اونا هم گفتن اره هم سالمه هم خوشملبغل

عزیزم بعداز ظهر چها رشنبه هم رفتیم خونه ی بابایی(بابای من)

خیلییییییییییییی دوست دارم خوشگلمماچماچماچماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان محيا
28 آبان 92 21:30
مباركت باشه بازم.خوش به حالت به دنيا اومدن محيا جون من حكايت غم انگيز تري داشت بعدا انشالله مينويسمش.ولي در هرحال لحظه ي ديدنش قشنگترين لحظه ي دنياست ممنونم زهرا جون.اخییییییییییییییی اره واقعا قشنگترین لحظه اس
مرجان مامان آران و باران
2 آذر 92 11:03
خدا حفظش کنه عزیز دلم خیلی عسله و شیرینه من که عجیبیییییییییب ترسدارم نمیدونم چرا توروخدا برام دعا کن ممنونم مرجان جون حتما عزیزم سعی کن این اخریا ب چیزای خوب فکر کنی چون دیگه تکرار نمیشه عزیزم منم اون لحظه فراموش نکن
زهرا مامان ارتا
3 آذر 92 12:41
به سلامتی عزیزم واقعا توصیف زیبایی داشتی انشاالله همه بچه ها از جمله لیانا خانوم ما زیر سایه ی پدر و مادر بزرگ شنقدم نورسیده مبارک قربونت عزیزم منم این دعای قشنگو برای ارتا جون میکنم و انشاا.. قدمش براتون پر خیر و برکت باشههه
persian mom
14 آذر 92 19:12
مبارک باشه عزیزم چقدر نازه خوش قدم باشه براتون بیا بازم عکس بزار دیگه چقدر تنبلی ماماننننننننننن
مامان
پاسخ
ممنونم عزیزم چشم زودی میام
بهار
15 آذر 92 16:10
کجایی پس مامان مهربـــــــــــــــــــــــــــــــــــــون؟؟؟ وبلاگ گل دخترت رو فراموش کردیااااا !! زود بیا عزیزم..
مامان
پاسخ
سلام بهار جوونم بخدا سرم خیلی شلوغه این گل دخترم که اصلا شبا نمیخوابه روزا هم خودم مشغولم چشم زودی با عکسای جدید میام
مامان لیانا
18 آذر 92 15:44
عزیزم هزار ماشالا خوش اومدی فرشته وچولو
مامان
پاسخ
ممنونم عزیزم
مرجان مامان آران و باران
5 دی 92 15:16
خصوصی عزیزم
مامان
پاسخ
ممنون مرجان جون
زهرا مامان ارتا
6 دی 92 19:33
مامان
پاسخ