دومین گردش و این روزا
سلام دختر نازم
اول ی عذر خواهی بابت دیر ب دیر اپ کردن وبت که از تنبلیم نیست تنها دلیلش فقط وفقط کمبود وقته
عزیزم...
دوم اومدم برات از دومین گردشی که باهم رفتیم بگم2/12/92 روز جمعه من شما و بابا+خاله فرزانه و عمو
رضا+خاله زهرا رفتیم سمت سرخرود برا دیدن قوهایی که از سیبری اومده بودن اونجا و تا10 روز دیگه کوچ
میکردن خیلی قوهای خوشمل بودن عزیزم البته اینایی که مونده بودن بچه قو بودن(قوها وقتی کوچولو ان
رنگشون خاکستریه و وقتی بزرگ میشن سفید و زیبا میشن) بهمین دلیل تعداشون خیلی کم بود
ب خاطر سر وصدای ادمایی که اونجا بودن و از اونجاییکه قوها از ادما میترسن رفته بودن دور دورا..
قبل رفتن تو ماشین
اینم ی منظره ازاونجا
بعدش ب پیشنهاد عمو رضا ب سد سنگی بابلسر رفتیم اونجا هم خیلی قشنگ بود عزیزم ولی متاسفانه
از اوجا عکس ندارم .با سنگای بتنی سد ایجاد کرده بودن مابین بعضی از اونا خالی بود وقتی میخواستی
از روشون رد شی خیلی ترسناک بود واین شد که نتونستم ازت عکس بندازم..
.
.
.
.
15اسفند سالگرد عقد منو بابا بود عزیزم که ی فرقی با سالای قبل داشت و اون حضور تو خانومم بود ومن
ازین بابت خیلی خیلــی خوشحـالم وخدا رو شکر میکنم...
این روزای تو
روز ب روز بزرگتر میشی واین جای خوشحالی داره وی کوچولو ناراحتم میکنه....
عزیزم من از پنج ماهگی فرنی خوروندن ب تو رو شروع کردم که ب پیشنهاد دکترت با کره و رقیق
یبارم سوپ میکس شده بت دادم اونم با کره
غذا خوردنت مثله شیر خوردنت چندان تعریفی نداره
وزنتم که..... موندم باهات چیکار کنم
وقت شیر خوردنت بازیگوشیات گل میکنه مابین شیر خوردنت منو نیگا میکنی ومن باید حتما نگات کنم و ی
چیزی بگم(عزیز دلم-دختر گلم)و بعدش شما ادامه بدی و تا پایان شیر خوردنت این چرخه10 12 بار تکرار
میشهههههههههه
بعضی وقتا میخوام ب روی خودم نیارم و نگات نکنم اما تا من نگات نکنم شما شیر نمیخوری واز خودت ی
صداهای بامزه ای درمیاری با هام صحبت میکنی که نمیتونم جلوی خودمو بگیرم عسلکم
اما صبحا که از خواب پا میشی خیلی خوشرویی نفسم ی خمیازه میکشی ی پیچ وتاب ب خودت میدی
بعدش با اون چشای درشتت منو نگاه میکنی..
ب انیمیشن تینا خیلی علاقه داری مخصوصا شعر رنگها چون با اهنگه تا اخرشو نگاه میکنی تا جاییکه ب
محرکای اطرافتم توجه نمیکنی
خیلی راحت غلت میزنی و دستاتو از زیر شکمت بیرون میاری ب خوردن پتو وبالش(کلا پارچه)خیلی
علاقمندی
هر چیو میبینی دوس داری بگیریش...ی چند وقتی خوب پستونک میخوردی وبرامون جای تعجب بود که
چطور از نوزادی نمیخوردی حالا پستونک خور حرفه ایی شدی؟؟!اما الان بازم نمیخوری چنان پرتش
میکنی که از دهنت میافته روی شکمت عزیززززززم
وقتاییکه سرخوشی ب ی جایی مثل لامپ یا ی تابلو خیره میشی باهاش حرف میزنی اوممممم ااا بیشتر
حرف میم رو تکرار میکنی فدای اون لبات بشم که وقتی میخوای بگی میم جمعشون میکنی ومیبریش
داخل
وقت تعویضتم که دیگه برا خودش خوانی بود جوری برمیگشتی بعقب یا سرت یجوری بالا بود که تمام تنیت
پیچ میخورد اما الان خیلی بهتر شدی
ب دستات خیلی علاقه داری هنوزم بهشون خیره میشی نگاشون میکنی
چهره های اشنا رو تشخیص میدیو براشون میخندی خوشگلم
خاله زهرا ی عروسک داره قد خودت چند روز پیش که اونجا بودیم وباهاش بازی میکردی وقتی صورتشو
میاوردم نزدیک صورتت ذوق میکردی و بلند بلند میخندیدی...
قربووووونت برم تو هر ایینه ای ب خودت لبخند میزنی و با خودت بازی میکنی تو ماشین که میری دوس
نداری دراز کشیده نگهت دارمبابایی میگه دخترمو بنشونش بیرونو ببینه ازبس تازت میکنه خودتو براش لوس
میکنی شبا جیغ جیغ کردنات شروع میشه خیلی بلند جیغ میکشی البته از ذوق وخوشحالی شست
دستتو هم دوس داری
این روزا با بابایی خیلی جور شدی عروسک نازم ب مامانی(مامان من)علاقه داری
کلا احساس میکنم یجورایی درپی جاب توجهــــــــــــــــــــــــــــــــــی
روپاهای من
بعد ی غلت موفق
فدای اون لبات بشــــــــــــــــــــــــــــــم من
چشم قلمبه ی من
خاله ریزه خودمـــــــــــی
همیشه لبات بخنده گل من