لیــــــــــــانای منلیــــــــــــانای من، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

بانوی زیـبـــــــــــــــا

عکسهای جامونده از تابستون93

سلام سلام به دخمل ناز و دوست داشتنیم دخملی که هر روز به خودم میبالم به خاطر بودنش هر روز انگیزمه برا ادامه ی زندگیم دخملی که تا چشام به چشماش می افته غممام از یادم میره عزیزم خیلی دوستت دارم این سه تا عکس از اتلیه 7ماهگیته که متاسفانه بقیه شو ندارم موووش کوچولو عزیزم تا الان 12 تا دندون داری که اسیابای بالا تازه جوونه زدن تابستون 93 باغ دایی رضا اینم یه جور ذوقیدنت بود یه شب تابستون _پارک نیلوفر ابی اینم از مجله خواری دخملم که الانم پیشرفت کرده رو اورده به جعبه خواری خونه خاله جون فرزانه-جهیزیه برون...
7 اسفند 1393

گردشی در اطراف شهر

سلاممممم به دخمل نازم لیانای شیرین و دوس داشتنیم   عزیزدلم اینروزها خیلی سرم شلوغه و وقت نمیکنم بیام و برات اپ کنم عروسی عمو جون مهران هم نزدیکه هنوز هیچ تدارکی ندیدم اما شما هر روز شیرین تر و خوشمزه تر میشی ومن هر روز بیشتر از قبل نگران ایندت سه روز تو هفته ای که گذشت تب کردی و اصلا اصلا اشتها به غذا نداشتی چشمای خوشگل و درشتت ریز شده بود و همیشه دوس داشتی بخوابی و دیگه از شیطونیات خبری نبود خیلی بهانه گیر  شده بودی ومدام منو میخواستی روز دوم بردیمت دکتر و گفتن شاید عفونت ادرار داشته باشی که این فرضیه با دادن ازمایش ادرار و کشت اون منتفی شد وما دست از پا درازتر برگشتیم  تا این که ظهر روز چهارم وب...
15 بهمن 1393

مسافرت به بانه و همدان

سلام سلاااام به دخمل ناز نازی مامان دختر نازم تو این پست یه سری از عکسای مسافرتمون به بانه و همدان رو میذارم البته یکی از دلایلی ک تا الان اپ نکردم اینه که عکسا کامل بدستم نرسیده بود هنوزم نرسیده ولی دیگه داشت شورش درمیومد... تو یه روز گررررررررررررررررررررررررررررم تابستون تصمیم به رفتن گرفتیم واااااای امان از گرمای هوا هنوزم وقتی یادم می افته حالم بد میشه وولی بطور کل مسافرت خوبی بود شما حسابی سوختی زیر نور  افتاب و یکی از بدترین اتفاقا این بود با وجود کم وزنیت نیم کیلو هم کم کرده بودی مرداد بود هشتم مرداد93 با یکی از دوستای خانوادگیمون راه افتادیم اولش رفتیم بانه بعد از سه شب و دو روز موندن به سمت همدان حرک...
24 دی 1393

روزانه های دخملی در پاییز هزار رنگ

سلااام سلام به دخمل نازم لیانای عزیزم اینروزا حسابی بازیگوش و وروجک شدی واز صبح که پا میشی تا اخر شب  تو دوری و راه میری  وهمیشه میخوری زمین و دوباره پامیشیو بعضی وقتا که خودمو میذارم جای تو با خودم میگم اگه من بودم تمام بدنم خورد وخمیر بود بس که میخوری زمین منگوله کلاه و هرچیزی که پشم وپرز نرم داشته باشه و میدوستی و از  بازی با اونا لذت میبری همچنان عاشق موزیک ویدیو خاله ستاره هستی دو روز درمیون با هم نقاشی میکنیم گاهی وقتا که بابایی دعوات میکنه اونو دمیکنی(میزنی تو صورتش) وبعد که بابایی نگات میکنه شما برا اینکه از دلش دراری میری و میبوسیش اینکارو خیلی بامزه انجام میدی عزیزم عاشق این که تش...
8 آذر 1393

یه عصر پاییزی با دخمل پاییزی

سلام به خوشملم لیانا جون ناز نازیه من وبابایی تو  این روزا حسابی خودتو برا من وبابایی البته بیشتر بابایی لوس میکنی و کلی دلبری میکنی برامون بابایی بهت میگه بیا پیشم بخواب ماساژت بدم تندی میری و دراز میکشی بابا ماسازت میده تو هم کلی کیف میکنی ومیخندی یا اینکه وقتایی که بابایی دراز کشیدست تو هم میری پیشش که ماساژت بده اینم یه جورشه دیگه تو حرف زدنتم تغییری ایجاد نشده یه کلمه ای که اخیرا خیلی تکرار میکنی (گیلگا)(دتووو که از دیروز میگی)با لحن خاصی و با شکل بامزه ای که ما خندمون میگیره زبونتو جوری میدی بیرون که قیافت خنده دار میشه حالا هر وقت تونستم ازش عکس میگیرم و برات میذارم. تعادلت تو راه رفت...
25 آبان 1393

تاتی تاتی

گلم سلام لیانای من دیگه راه افتادی  وبدون کمک  اگه حواسمون بت نباشه چن قدم میری و میای خوشگلم مبارکت باشه وامیدوارم شاهد قدم برداشتنت تو مراحل موفقیتت باشم ...
9 آبان 1393