لیــــــــــــانای منلیــــــــــــانای من، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

بانوی زیـبـــــــــــــــا

بعد از مدتها

امروز بعد چهار ماه اومدم برات بنویسم اما نمیدونم از کجا شروع کنم لیانا ازکارایی ک تو این چند وقت یاد گرفتی از دندونات از خوشمزگیات از اسباب کشیمون و نداشتن اینترنت تو این چن وقت  از مسافرتمون واقعا نمیدونم از کجا برات بنویسم عشقم پس این پستو اختصاص میدم به عکسات جینگولکم عاشق این عکستم فدای اون دستای کوچول موچولت بشم مننننن اوووووووووووووووف قندووووووووون کچل مامان گردوی منییییییییی     ...
21 مرداد 1393

پایان سال1392

دختر نازم لیانای عزیزم کمتر از یه ساعت دیگه سال 1392تموم میشه وسال جدید شروع میشه خیلی خوشحالم اما ی حس عجیبی هم دارم مثله ی دلشوره امسال سال پربرکتی برامون بود عزیزم اومدن تو شکوفه ی ناز هم یکی از اونا بود تو سال جدید تصمیمات بزرگی داریم که امیدوارم بتونیم موفق بشیم در اخر هم سال نو رو  به همه دوستای وبلاگیمون تبریک میگم وامیدوارم این برای هممون سال خوب وبابرکتی باشه امیــــــــــن ...
29 اسفند 1392

مــــــــــادرانه

کودک دلبندم اسوده بخواب که فرشتگان را گفته ام از گهواره ات دور شوند تا ترنم لطیفشان تو را بیدار نکند وپروانه های باغ را سپرده ام تا هنگامیکه تو در خوابی ازین گل به ان گل پر نکشند زیرا تو انقدر لطیفی که صدای پرهایشان راخواهی شنید مـــــــــن ترانه های ارام لالایی را اهسته برایت زمزمه خواهم کرد وشیره ی جانم را قطره قطره در کامت خواهم ریخت وبیدار خواهم ماند تا تو بخواب ناز فرو روی وعطر نفسهای کوتاهت چشمم را گرم کند انگاه هوشیارانه کنارت خواهم ارمید ونفسهای کوتاه تو را در تمام طول شب خواهم شنید   ...
24 اسفند 1392

دومین گردش و این روزا

سلام دختر نازم اول ی عذر خواهی بابت دیر ب دیر اپ کردن وبت که از تنبلیم نیست تنها دلیلش فقط وفقط کمبود وقته عزیزم... دوم اومدم برات از دومین گردشی که باهم رفتیم بگم2/12/92 روز جمعه من شما و بابا+خاله فرزانه و عمو رضا+خاله زهرا رفتیم سمت سرخرود برا دیدن قوهایی که از سیبری اومده بودن اونجا و تا10 روز دیگه کوچ میکردن خیلی قوهای خوشمل بودن عزیزم البته اینایی که مونده بودن بچه قو بودن(قوها وقتی کوچولو ان رنگشون خاکستریه و وقتی بزرگ میشن سفید و زیبا میشن) بهمین دلیل تعداشون خیلی کم بود ب خاطر سر وصدای ادمایی که اونجا بودن و از اونجاییکه قوها از ادما میترسن رفته بودن دور دورا.. قبل رفتن تو ماشین اینم ی منظره ازا...
19 اسفند 1392

برای دخملکم

سلام ب دخملکم برگ گلم خاتون زیباروی من پرنسس کوچولوی من تا الان 4ماه و 17 روز و22ساعته که پاهای خوشملتو بدنیای ما گذاشتی عزیزم هر روزی که میگذره بیشتر خودتو تو دلم جا میکنی و من بیشتر از قبل بهت وابسته شدم تو هم شیرینترشدی گلکم هیچ وقت فکرشو نمیکردم که کسی تا این حد برام عزیز و دوست داشتنی بشه کسیکه که جونم ب جونش وابسته اس کسیکه با نفساش نفس میکشم با خنده هاش میخندم و با گریه هاش گریه..... همیشه با خودم میگم خدا رو شکر که تو رو بهمون داد خدا روشکر که تو رو صحیح و سالم بهمون داد میوه ی زندگیم خییییییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم وبدون همیشه جات تو قلبمــــــــــــــــــــــــــــــه ...
5 اسفند 1392

اولین گردش کوتاه

سلام  ب دخملکم نفسم عشقم جینگول مامان الان خوابه فدای اون نفس کشیدنات بشم مننننننننننننننننن میخوام برات از اولین گردش کوتاهت بگم فندقم     پنج شنبه برابر با 24 بهمن ماه1392 ساعت دو بعداز ظهر بعد ناهار راه افتادیم سمت سد (قصدمون خرید ماهی بود)که گفتیم بعد مدتها بریم ی اب و هوایی عوض کنیم بعد بدنیا اومدنت احتمال مریض شدنت بعلت سرمای هوا زیاد بود و  که خودش دلیلی شد که این 4ماهی بغیر خونه ی مامانم و دکتر و..جایی نتونیم بریم اما دختر نازم تمام مدت تو ماشین خواب بودی چون ساعت خواب بعدازظهرت بود نزدیکیای سد که رسیدیم بیدار شدیو با چشای گرد و خوشگلت همه...
27 بهمن 1392

ورود به 5 ماهگی و واکسن 4ماهگی

سلام ب عزیز دلم        دخمل جیغ جیغوی من     الان که دارم برات مینویسم داد وبیدادی راه انداختی که اخرش مجبور میشم بغلت کنم     قربونت برم مثل این که داری با عروسک رو بالشت حرف میز نی       دختر نازم 4ماهگیت مبارک 13ماهه که با مایی گل نازم و چقدر قشنگه بودنت تو زندگیمون خدا رو صد هزار مرتبه شکر که هستی چقدر شیرین تر شد زندگیم از وقتی اومدی نفسم خیلیییییییییییییی دوست دارییییییییییییییییییییییییییییم خوشگلم           دیروز 16بهمن92 بردیمت برای واکسنت خوشگلم بعد از گرفت...
17 بهمن 1392