لیــــــــــــانای منلیــــــــــــانای من، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

بانوی زیـبـــــــــــــــا

ورودت به 18ماهگی واخرین واکسن

سلام سلام به دخمل نازم لیانا جوونم عزیزم امروز وارد 18ماه زندگیت شدی 18 ماهگیت مبارک امروز صبح با بابایی بردیمت مرکز بهداشت برای کنترل قد و وزن که اصلا هیچ تعریفی نداشت از دور سرت راضی بودن وقت واکسن زدن وقتی گذاشتیمت روی تخت دادت رفت هوا تا زمانیکه کارشون تموم بشه گریه میکردی عزیزم الانم اصن از جات نمیتونی پا شیفقط و فقط مثه همیشه گریه و داد و بیداد راه میندازی اروم لالا کردی منم از فرصت استفاده کردم  که بیام و وبتو اپ کنم بخیه خوردن  پیشونی 4 فروردین 94 از روی تاب افتادی البت 10 سانت هم با زمین فاصله نداشت و سرت خورد به لبه تیز ورودی در اتاق  و کلی خون ازن ریخت خیلی گ...
16 فروردين 1394

دومین هفت سین دخملم

سلام  سلام به دخمل نازم لیانای خوشگلم بازم فصل تازگی و طراوت از راه رسید فصل خوبیها فصل زیباییها فصل زیبـــــــــــای بهـــــــــــــــــــــار 93 هم  با خوبیها و بدیهاش رفت...     امسال دومین بهاری بود که  تو پیشمون بودی و چه خوبه بودنت خــــــــــــــدایـــــــــــــــــــــــــــــــا شکرت بابت همه چیز دومین هفت سینمون بدون سبزه سبزمون کوچولو بود فقط عدساش معلومه امسال زمان تحویل سال هممون خواب بودیم البته خودم تا1و30 بیدار بودم که حوصلم سر رفت خوابیدم برا عکس گرفتن اینقد گریه کردی که یه عکس درس حسابی نشد ازت بگیرم دلت ...
12 فروردين 1394

عکسای جامونده از93

این سه تا عکس از عروسی عمو مهران (22بهمن93)که متاسفانه همین سه تاس تو عکس بالا هم در حال گفتن دووووو(عدد دو)هستی تصاویر بالا هم اولین خط خطیهات روی دیواره(28بهمن93) این دو عکس هم یه جمعه ی زمستونیه که رفته بودیم اتلیه اما  بدلیل همکاری نکردن شما باید دوباره بریم عکسای قبلی هم هنوز اماده نشدن ...
7 فروردين 1394

بهار از راه رسید

بهار که می اید دستان باد بوی شکوفه می دهد جوانه های تک درخت باغچه با نوازش نسیم جان میگیرند ارام و اهسته خدایا رویش یک دانه تمام عظمت تورا فریاد میزند   لیانای نازم نوبهارت مبارک ...
1 فروردين 1394

عکسهای جامونده از تابستون93

سلام سلام به دخمل ناز و دوست داشتنیم دخملی که هر روز به خودم میبالم به خاطر بودنش هر روز انگیزمه برا ادامه ی زندگیم دخملی که تا چشام به چشماش می افته غممام از یادم میره عزیزم خیلی دوستت دارم این سه تا عکس از اتلیه 7ماهگیته که متاسفانه بقیه شو ندارم موووش کوچولو عزیزم تا الان 12 تا دندون داری که اسیابای بالا تازه جوونه زدن تابستون 93 باغ دایی رضا اینم یه جور ذوقیدنت بود یه شب تابستون _پارک نیلوفر ابی اینم از مجله خواری دخملم که الانم پیشرفت کرده رو اورده به جعبه خواری خونه خاله جون فرزانه-جهیزیه برون...
7 اسفند 1393

گردشی در اطراف شهر

سلاممممم به دخمل نازم لیانای شیرین و دوس داشتنیم   عزیزدلم اینروزها خیلی سرم شلوغه و وقت نمیکنم بیام و برات اپ کنم عروسی عمو جون مهران هم نزدیکه هنوز هیچ تدارکی ندیدم اما شما هر روز شیرین تر و خوشمزه تر میشی ومن هر روز بیشتر از قبل نگران ایندت سه روز تو هفته ای که گذشت تب کردی و اصلا اصلا اشتها به غذا نداشتی چشمای خوشگل و درشتت ریز شده بود و همیشه دوس داشتی بخوابی و دیگه از شیطونیات خبری نبود خیلی بهانه گیر  شده بودی ومدام منو میخواستی روز دوم بردیمت دکتر و گفتن شاید عفونت ادرار داشته باشی که این فرضیه با دادن ازمایش ادرار و کشت اون منتفی شد وما دست از پا درازتر برگشتیم  تا این که ظهر روز چهارم وب...
15 بهمن 1393

مسافرت به بانه و همدان

سلام سلاااام به دخمل ناز نازی مامان دختر نازم تو این پست یه سری از عکسای مسافرتمون به بانه و همدان رو میذارم البته یکی از دلایلی ک تا الان اپ نکردم اینه که عکسا کامل بدستم نرسیده بود هنوزم نرسیده ولی دیگه داشت شورش درمیومد... تو یه روز گررررررررررررررررررررررررررررم تابستون تصمیم به رفتن گرفتیم واااااای امان از گرمای هوا هنوزم وقتی یادم می افته حالم بد میشه وولی بطور کل مسافرت خوبی بود شما حسابی سوختی زیر نور  افتاب و یکی از بدترین اتفاقا این بود با وجود کم وزنیت نیم کیلو هم کم کرده بودی مرداد بود هشتم مرداد93 با یکی از دوستای خانوادگیمون راه افتادیم اولش رفتیم بانه بعد از سه شب و دو روز موندن به سمت همدان حرک...
24 دی 1393

روزانه های دخملی در پاییز هزار رنگ

سلااام سلام به دخمل نازم لیانای عزیزم اینروزا حسابی بازیگوش و وروجک شدی واز صبح که پا میشی تا اخر شب  تو دوری و راه میری  وهمیشه میخوری زمین و دوباره پامیشیو بعضی وقتا که خودمو میذارم جای تو با خودم میگم اگه من بودم تمام بدنم خورد وخمیر بود بس که میخوری زمین منگوله کلاه و هرچیزی که پشم وپرز نرم داشته باشه و میدوستی و از  بازی با اونا لذت میبری همچنان عاشق موزیک ویدیو خاله ستاره هستی دو روز درمیون با هم نقاشی میکنیم گاهی وقتا که بابایی دعوات میکنه اونو دمیکنی(میزنی تو صورتش) وبعد که بابایی نگات میکنه شما برا اینکه از دلش دراری میری و میبوسیش اینکارو خیلی بامزه انجام میدی عزیزم عاشق این که تش...
8 آذر 1393

یه عصر پاییزی با دخمل پاییزی

سلام به خوشملم لیانا جون ناز نازیه من وبابایی تو  این روزا حسابی خودتو برا من وبابایی البته بیشتر بابایی لوس میکنی و کلی دلبری میکنی برامون بابایی بهت میگه بیا پیشم بخواب ماساژت بدم تندی میری و دراز میکشی بابا ماسازت میده تو هم کلی کیف میکنی ومیخندی یا اینکه وقتایی که بابایی دراز کشیدست تو هم میری پیشش که ماساژت بده اینم یه جورشه دیگه تو حرف زدنتم تغییری ایجاد نشده یه کلمه ای که اخیرا خیلی تکرار میکنی (گیلگا)(دتووو که از دیروز میگی)با لحن خاصی و با شکل بامزه ای که ما خندمون میگیره زبونتو جوری میدی بیرون که قیافت خنده دار میشه حالا هر وقت تونستم ازش عکس میگیرم و برات میذارم. تعادلت تو راه رفت...
25 آبان 1393