لیــــــــــــانای منلیــــــــــــانای من، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

بانوی زیـبـــــــــــــــا

مــــــــــادرانه

کودک دلبندم اسوده بخواب که فرشتگان را گفته ام از گهواره ات دور شوند تا ترنم لطیفشان تو را بیدار نکند وپروانه های باغ را سپرده ام تا هنگامیکه تو در خوابی ازین گل به ان گل پر نکشند زیرا تو انقدر لطیفی که صدای پرهایشان راخواهی شنید مـــــــــن ترانه های ارام لالایی را اهسته برایت زمزمه خواهم کرد وشیره ی جانم را قطره قطره در کامت خواهم ریخت وبیدار خواهم ماند تا تو بخواب ناز فرو روی وعطر نفسهای کوتاهت چشمم را گرم کند انگاه هوشیارانه کنارت خواهم ارمید ونفسهای کوتاه تو را در تمام طول شب خواهم شنید   ...
24 اسفند 1392

دومین گردش و این روزا

سلام دختر نازم اول ی عذر خواهی بابت دیر ب دیر اپ کردن وبت که از تنبلیم نیست تنها دلیلش فقط وفقط کمبود وقته عزیزم... دوم اومدم برات از دومین گردشی که باهم رفتیم بگم2/12/92 روز جمعه من شما و بابا+خاله فرزانه و عمو رضا+خاله زهرا رفتیم سمت سرخرود برا دیدن قوهایی که از سیبری اومده بودن اونجا و تا10 روز دیگه کوچ میکردن خیلی قوهای خوشمل بودن عزیزم البته اینایی که مونده بودن بچه قو بودن(قوها وقتی کوچولو ان رنگشون خاکستریه و وقتی بزرگ میشن سفید و زیبا میشن) بهمین دلیل تعداشون خیلی کم بود ب خاطر سر وصدای ادمایی که اونجا بودن و از اونجاییکه قوها از ادما میترسن رفته بودن دور دورا.. قبل رفتن تو ماشین اینم ی منظره ازا...
19 اسفند 1392

برای دخملکم

سلام ب دخملکم برگ گلم خاتون زیباروی من پرنسس کوچولوی من تا الان 4ماه و 17 روز و22ساعته که پاهای خوشملتو بدنیای ما گذاشتی عزیزم هر روزی که میگذره بیشتر خودتو تو دلم جا میکنی و من بیشتر از قبل بهت وابسته شدم تو هم شیرینترشدی گلکم هیچ وقت فکرشو نمیکردم که کسی تا این حد برام عزیز و دوست داشتنی بشه کسیکه که جونم ب جونش وابسته اس کسیکه با نفساش نفس میکشم با خنده هاش میخندم و با گریه هاش گریه..... همیشه با خودم میگم خدا رو شکر که تو رو بهمون داد خدا روشکر که تو رو صحیح و سالم بهمون داد میوه ی زندگیم خییییییییییییییییییییییییییلی دوستت دارم وبدون همیشه جات تو قلبمــــــــــــــــــــــــــــــه ...
5 اسفند 1392

اولین گردش کوتاه

سلام  ب دخملکم نفسم عشقم جینگول مامان الان خوابه فدای اون نفس کشیدنات بشم مننننننننننننننننن میخوام برات از اولین گردش کوتاهت بگم فندقم     پنج شنبه برابر با 24 بهمن ماه1392 ساعت دو بعداز ظهر بعد ناهار راه افتادیم سمت سد (قصدمون خرید ماهی بود)که گفتیم بعد مدتها بریم ی اب و هوایی عوض کنیم بعد بدنیا اومدنت احتمال مریض شدنت بعلت سرمای هوا زیاد بود و  که خودش دلیلی شد که این 4ماهی بغیر خونه ی مامانم و دکتر و..جایی نتونیم بریم اما دختر نازم تمام مدت تو ماشین خواب بودی چون ساعت خواب بعدازظهرت بود نزدیکیای سد که رسیدیم بیدار شدیو با چشای گرد و خوشگلت همه...
27 بهمن 1392

ورود به 5 ماهگی و واکسن 4ماهگی

سلام ب عزیز دلم        دخمل جیغ جیغوی من     الان که دارم برات مینویسم داد وبیدادی راه انداختی که اخرش مجبور میشم بغلت کنم     قربونت برم مثل این که داری با عروسک رو بالشت حرف میز نی       دختر نازم 4ماهگیت مبارک 13ماهه که با مایی گل نازم و چقدر قشنگه بودنت تو زندگیمون خدا رو صد هزار مرتبه شکر که هستی چقدر شیرین تر شد زندگیم از وقتی اومدی نفسم خیلیییییییییییییی دوست دارییییییییییییییییییییییییییییم خوشگلم           دیروز 16بهمن92 بردیمت برای واکسنت خوشگلم بعد از گرفت...
17 بهمن 1392

خاطرات ماه سوم

سلام ب گلم ب میوه ی زندگیم ب عزیزترینم ب لیانا جونم دخمل ناز وشیطون مامان عزیزم الان تو خواب نازه نیم ساعت پیش ناخن هاتو کوتاه کردم البته وقتی خواب بودی عزیزم توهم راحت خوابیدی واما این روزا یه جورایی به علایقت پی بردم   جیغ جیغ میکنی مثلا داری حرف میزنی واگه یکی هم صداتو تقلید کنه تو بیشتر به کارت ادامه میدی و دوس داری باهات بازی کنن   میذاریمت رو پاهات وایسی یه خورده هلت میدیم به سمت جلو چن تا قدم ب جلو ورمیداری عزیز دلم   وقتی باهم اهنگ گوش میدیم با دستات یک دو سه میگم مثلا داریم ورزش میکنیم اینقدر خوشت میاد که نگوو میذاریمت تو روروئک اگه برت داریم گریه میکنی با روروئکتم...
5 بهمن 1392

این روزای دخملم

سلام به دخمل قشنگم عزیز دلم چراغ خونم امید زندگیم نفسم همدمم این روزا اینقدر شیرین شدی و کارات بامزست که میخوام مثله هلو بخورمت گاهی وقتا با عرض معذرت میچلونمت وتو دادت در میاد   عزیز دلم دیگه خانوم شدی قیافه منو میشناسی  برام میخندی وقتی بهت میگم زبونت کو یا زبونتو درار   اون زبون کوچول موچولوتو در میاری و برام میخندی دوست داری باهات حرف بزنم بازی کنم بازیگوش شدی عزیزم وقتی داری شیر میخوری با کوچکترین صدا برمیگردی گوش میدی با اون چشای درشت وخوشگلت منو با تعجب نگاه میکنی وای اونجا هم دلم میخواد بخورمت ولی نمیشه اخه اگه وقت شیر خوردنت بغلت کنم لج میکن...
24 دی 1392

دو ماهه اول

سلام دخمل نازم امروز بعد مدتها اومدم برات بنویسم شرمندم واقعا عزیزم راستش هروقت که میومدم برات بنویسم یا تنبلیم میومد یا اینکه تو بیدار بودی و گریه میکردی اما الان دیگه برا خودت خانومی شدی عزیزم ومن امروز عزممو جزم کردم هر طور شده برات بنویسم دوماه و نیم اول واقعا بهم سخت گذشت عزیزم شبا رو اصلا نمیخوابیدی روزا رو کلا خواب بودی شبا از 1تا6صبح بیداررررررررررررررررررررررررررررر روزا هم که من نبودم ومیموندی پیش مامانی(مامان من)نه خوابم معلوم بود نه خوراکم  نه زندگیم نه کار کردنم خیلی بهم فشار وارد شده بود خیلی خیلی لاغر شدم داد  همه در اومده بود هر کی یه چیز بهم میگفت داشتم دیوونه میشدم دیگه خو...
12 دی 1392

خاطرات زایمان

سلام به دخملیه نازم دخترم اومدم برات از اون لحظه ای بگم که بدنیا اومدی قشنگترین لحظه قشنگ ترین حس قشنگترین درد همشون زمانی بود که تو عزیز دلم پا بدنیای ما گذاشتی عزیزم شب قبل از زایمان من با بابایی رفته بودیم جشن پسر عموی من یعنی 15 مهر 92 خیلی دوست داشتم اون روز بدنیا میومدی اما قسمت نشد ....... شبو نمیدونم چجوری خوابیدم یا شایدم نخوابیدم صبح از ساعت5 دیگه پاشدم اینور بدو اونور بدو تا ساعت بشه7ونیم اما زمان نمیگذشت عزیزم خلاصه صبحونه رو خوردیم با بابایی و قبل رفتنم با اون شکم چند تا عکس انداختیم و راه افتادیم ساعت7 بیمارستان بودیم اما پرسنل پذیرش  7و 30میومدن انتظار تا ساعت یه ربع ب هشت وخ...
28 آبان 1392